مادر من میگن من رو که باردار شدن شرایط زندگیشون خوب نبوده و قصدشون سقط بوده ولی پدرم مخالف سقطن کلا مادرم میرن یه امپول که گفته بکدن رو برای سق میزنند ولی من هیچیم نشده و اومدم
مامانم میگن با بدنیا اومدنت کلا زندگی ما عوض شد
خونه دو طبقه ساختن و طی چند ماه هم صاحب خونه و ماشین شدن و برادرم هم به شدت آروم شد
مامانم میگ آنقدر آروم بودی میومدم سرمو میزاشتم رو سینت ببینم نفس میکشی یا نه
کلا خدا خ دش همه چز رو جور مبکنه