ده سال تموم تحمل کردم ، زخمی رو دلم بود که خوب شدنی نبود ، و هر روز نمکش میزد
از یه جایی تصمیم گرفتم انتقام بگیرم
به روش خودش
تا ابد جلو خدا سرم پایینه ، و ازش طلب مغفرت میکنم ، توبه کردم و دیگه ادامه ندادم
ولی اون انتقام آبی شد رو آتیش دلم
الان هر بار میاد نمک بزنه رو زخمم یادم میافته که منم همین زخما بهش زدم ، یه لبخند میاد گوشه لبم ، و یکم دلم آروم میگیره