یکی از فامیلامون تو تهران بعد از چند سال که هی میومد خونمون رفتیم خونش برا اینکه فرداش بریم دکتر
بالاشهر تهران
ساعت یازده شب رسیدیم
هیچ جلومون نیومد تو کوچه حالا ما داداشمونو میفرستادیم تا سر کوچه پیشوازشون
رفتیم بالا
دیدم هنوز لباس عوض نکرده بودیم به داداشم گفت شلوغی نکنی همسایه ها اذیت میشن
من ناراحت شدم ولی مامانم گفت عیب نداره درست میگه.خلاصه خواهر
فردا صبح ساعت ده داشتیم صبحونه میخوردیم
برادرم گفت آجییییی
دیدم داد زد عهههه مگه نگفتم ساکت همسایه اذیت میشه
من بدتر هوار کشیدم
گفتم به جهنم که اذیت میشه عوضی بچه ترسید شما میایین دورود پاچه همسایه ها مارو میگیرید
اونوقت نگران همسایتی
مردشور برد خودتو همسایتو نکبت
آشغال از دیشب که اومدیم انگار اسیریم
نکبت خرج یک روز ما تو دورود اندازه یکماه شما تو این خراب شده اس
حالا زر زر میکنی
دیگه به بابام گفتم من بمیرمم دیگه نمیمونم که برم دکتر
باید بریم
دیگه بابامم ناراحت شد
جمع کردیم اومدیم از خونش