سلام ، دوستان ما رفته بودیم مسافرت همراه خالم اینا ، ما با ماشین خودمون اومدیم خالمم با ماشین خودش ، من و دختر خالم و شوهرم تصمیم گرفتیم بریم ساندویچ بخوریم ، خالم اینا راه رو گم کرده بودن و شوهرم رفته بود پی اونا هر چی منتظر بودیم نیومد گفتم برم واسه خودم و دختر خالم غذا بگیرم تا شوهرم بیاد واسه اون بگیرم واقعا گشنه م بود ، شوهرم وقتی اومد فهمید واسه اون سفارش ندادم خیلی بهش بر خورد گفتم خب منتطر بودم نیومدی الان برات سفارش میدم ، جلو دختر خالم گفت غذات خوردی گمشو تو ماشین و خفه شو غذا نمیخوام ، بعدم رفت این ماجرا رو به خالم و شوهر خالم گفت ، تو اتاق من و دختر خالم بودیم اومد گوشیمو یهو خیلی بد ازم گرفت و دستش حالت تهدید آورد صبح ۶ بلند مشی بند و بساط جمع میکنی بریم ، تو راهم خداروشکر دختر خالم نبود که اینارو بشنوه اینقدر اذیتم کرد گفت بیشعوری احمقی گ﮼﮼﮼ خوردی برام سفارش ندادی تا خود خونه اینقدر چیزی بارم کرد حالم ازش بهم خورد