بچه ها داستان از این قراره که هفته پیش یه بعدازظهری رفتم یه سر خونه شون ماهی یه دفعه میرم یه سرمیزنم ومیام که بحث کشید به اینکه شوهراچقدهوای زنشون رودارن منم گفتم که داداش شما که اونقد هوای منو نداره به دلایلی ...وایشونم گوش میداد وتایید میکرد تا اینکه یه ساعت وخورده ای نشستم وبلند شدم اومدم خونه بدون اینکه حرف خاصی زده بشه یا اتفاقی بیفته همون حرفای همیشگی ومعمولی
برگشتم خونه شام درست کردم وواسع خودم کشیدم خوردم چون شوهرم شیفتش تا۱۱شب بود .دیدم یهو روی گوشیم مسیج اومدکه سارا سلام خواستم بهت بگم از فلانی ابراز ناراحتی نکن ایناناشکری محسوب میشه😳
گفتم فلانی من که چیزی نگفتم فقط شما پرسیدی که داداشم هوای تورو داره گفتم توی چه مسائلی ؟ اگه منظورت کاره خونه وبچه داری هست نه اصلا وابدا نداره وخودمو صفرتاصد روانجام میدم همین. مگه چی شده که این وقت شب پیام دادی داری اینا رومیگی؟🤔
مسیج روواسش فرستادم دیدم یاخدا مامانم داره زنگ میزنه گفتم الو مامان گفت دخترم مگه توچی گفتی که مادرشوهرت زنگ زده با عصبانیت گفته پسره من شاخ شمشاده وال وبل و آقاست وخاتواده دوست وکاریه و...بقیه فلانن وبیسارن گفتم بخدا هیچی اونجا فهمیدم خواهرشوهره موزمارم زنگ زده به مادرشوهرم راپورت داده وهزار برابر گذاشته روی حرف من .بهش پیام دادم گفتم