منی که خود شوهرم گفت مهمانی باباتون بریم
برادر شوهر بی شعور و عوضیم به شوهرم گفت برو خونه خودمون
چرا میخوای بری اونجا، خود بیشعورشم مادرشو ول کرد رفت شهرستان
شوهرمم به مامانش گفت شب واسه شام میام خونت، مامانشم چون فردا مهمان داره خودشو کشت که شب یه چیز ساده درست میکنم، فردا مهمان دارم و شوهرم خودش رفت مرغ خرید برد خونه مادرش که شام بزووووووور بریم اونجا
چرا؟ چون مادر و برادرش یه موقع ناراحت نشن که ما نهار اومدیم خونه بابای من
خدا میدونه اصلا مامانش تدارک ندیده بود که ما یا دختراش بریم خونشون
خدایا یه جوری که خودت میدونی پای برادر شوهر و مادر شوهرم رو از زندگیمون بیرون کن
دلم میخواد بزنم تو دهن برادر شوهرم