بچه ها امروز خیلی داغونم خیلی با شوهرم دعوام شده دست روم بلند کرده بدم زده خیلی از خدا گلایه دارم چرا من خیلیا از بیرون فکر میکنن خیلی خوشبختم میگن شوهره آرومی داری ولی نمیدونن چیا میکشم به خاطره پسرم تحمل میکنم نمیخوام بی مادر بزرگ شه از یه طرفم نمیتونم به خونوادم چیزی بگم چون یه برادر مریض دارم همین بتونن به اون برسن غصهی برادرم براشون بسه نمیخوام منم اضافه شم غممام زیاده خودم تو جونی پیر شدم خستم
احترام مرد رو حفظ کن بهش احترام بزار یادآوریش کن دوستش داری یادآوریش کن مزد خونته
عزیزم ۶۰ جلسه مشاوره رفتیم نمیتونه خودشو درست کنه هر مدلی باهاش تا کردم با محبت با سردی با تندی درست بشو نیست نکنه من مشکلی نداشته باشم نه صد در صد منم عیب های خودمو دارم ولی شوهرم حرف هایی میزنه تا مغز استخوان آدم میسوزه
عزمزمه همسرم دبیره برقه ماهی ۱۵ یا ۱۸ تومن ولی مشکله ما پول نیست چون اگه کم بیاریم پدرم کمکمون میکنه پدرم وضعش خیلی خوبه مشکله من اینکه شوهرم برگشته به من میگه جاریام ناموسشن ولی من نه میگه برو بده مشخصه دوسم نداره کلا بی احساسه نه تو رابطهی جنسی نه ها و کلن براش ارزشی ندارم
یه بار تا مرز طلاق رفتیم چند ماه دادگاه بودیم به خاطره بدون برگشتیم کلا شوهرم انگار عادت کرده تا من چیزی مخالف نظرش بگم دست روم بلند کنه میگه وقتی من بهت میگم گوه بخور تو نباید برگردی بگی خودت بخور البته چند باری سکوت کردم ولی دیدم احترام حالیش نیست جوابشو دادم