بچه ها امروز خیلی داغونم خیلی با شوهرم دعوام شده دست روم بلند کرده بدم زده خیلی از خدا گلایه دارم چرا من خیلیا از بیرون فکر میکنن خیلی خوشبختم میگن شوهره آرومی داری ولی نمیدونن چیا میکشم به خاطره پسرم تحمل میکنم نمیخوام بی مادر بزرگ شه از یه طرفم نمیتونم به خونوادم چیزی بگم چون یه برادر مریض دارم همین بتونن به اون برسن غصهی برادرم براشون بسه نمیخوام منم اضافه شم  غممام زیاده خودم تو جونی پیر شدم خستم