امروز تولدم بود
خیلی زیاد دلم گرفته بود ،هر سال این موقع شده ی جشن کوچیکم میگرفتن
امسال قهر کرده ،دلخور و غصه دار
خونه ی بابابزرگم بودم
غروب زنگ زد کی خونه بابابزرگته
گفتم خودمون سه تا
چن دیقه بعدش ایفونو زد
با ی کیک تو دستش و ی جعبه بزرگ
مامان بزرگ و بابا بزرگم خیلی استقبال کردن ازش و ناراحت شدن ک نمیدونستن امروز تولدمه
ولی اون خیلی زیاد معذب بود و خجالت میکشید
همین دیروز اشنا شدن و ب دور از ادب میدید فرداش سرزده بیاد مهمونی ،گف ده بار خاستم برگردم ایفونو نزنم
میدونم میخاد غصه هامو یادم بره ،میدونس خانوادم پیشم نیستن پا گذاشته بود رو خجالتش و ی جشن کوچیک خونوادگی تدارک دید
حالاحدس بزنید تو جعبه چی بود البته با صداش همه فهمیدیم ؟؟
۱۰تا جوجه رنگی و ۵تا جوجه ارک 😍
بابا بزرگم میگ عیالوارت کرده 😂
نگم از سرو صدایی ک راه انداخته بودن اردکا
من ناراحتی و شادیامو میام اینجا میگم
کسیو ندارم باهاش درد ودل کنم
نخندین از ذوقای بچگونم🥲