میدونی دو تاییمون سخت کار میکنیم
سه ماهه برنامه مسافرت دارم میچینم واسه عید
اون فقط میگه باشه هر جا تو گفتی میریم
هی من با ذوق ازش میپرسم این وری یا اون وری
اونم میگه فرق نمیکنه
امروز گفتم بریم یه سری وسیله بگیریم واسه سفر
تازه الان پرسید آخرش کجا میخوایم بریم نشه مثل مسافرت فلانی که همش توراهن
بعد من خوشحال از ابن که بالاخره میخواد همراهی کنه
نوت گوشیم رو باز کردم براش برنامه رو میخوندم دیدم اصلا حواسش بهم نیست انگار دارم بادمجون واکس میزنم
گفتم حتی زنگ زدم قایق هم هماهنگ کردم گفت 600 تومن
گفت اووو یعنی ما باید ۶۰۰ تومن پول قایق بدیم گفتم خب ۶۰۰ تومن که پولی نیست
دیدم هیچی نمیگه
گفتم یعنی میگی نگیریم دیدم شونه میندازه بالا
منم بدم اومد از اینکه هیچی براش مهم نیست.ذوق هیچی رو نداره
انگار یه رباته که برنامه ریختی توش
قهر کردم رفتم تو اتاق دیدم داد و بیداد راه انداخته
تو چرا هر چی میشه قهر میکنی
خسته ام کردی
دیدم یه چیزی هم بدهکار شدم
میگم واسه چی باید با این آدم ادامه بدم آخه
بعد میترسم از زندگی بعد طلاق