رابطم باهاشون خیلی خوبه مادرشوهرم خیلی مهربونه ولی الان یک ماهه خونمون هست خونشون شهرستانه هر روز به یه بهونه میمونه یه روز برای خرید یه روز برای دکتر یه روز....الان هم خواهر شوهرم آبله مرغون گرفته پسر خواهر شوهرم آورده اینجا بمونه که آخر هفته برن شهرستان دیگه خودمم دوقلو دارم با پسر خواهرشوهرم همش دعوا میکنن صدا میدن دیگه میخوام گریه کنم خستم مادر شوهرم خوبه غذا حتی میپزه کمک میکنه ولی دیگه تحمل ندارم هر سال حداقل چهار باید میاد هر بار یک ماه هست خسته شدم جوون هم هست بابا درک ندارن چرا چیکار کنم خیلیییی هم رودربایستی دارم اصلا نمیتونم چیزی بگم خودشم همش میگه اینجام سختت هست ولی نمیره بی خیاله چیکار کنم