مامانم و مادربزرگم و خالم همیشه منو با دختر ی فامیلاشون مقایسه میکردن
فکر کن من ۸ ۹ سالم بود یا بیشتراونم دوسه سال ازم بزرگ تر بو
اون همه کاری میکرد طرف میشست جارو میکشید مهمون میومد خیلی کار میکرد
توقع داشتن همیشه مث اون باشم هروقت میرم خونه مادرم همش از اون میگفتن میخواستن فقط بشینن من واسشون کار کنم
از همشون بدم میاد حتی اون دختره الان هروقت همو ببینیم خیلی عادی رفتار میکنم ولی ته دلم میخوام بکشمش