میخوایم بریم عروسی پسر خالش اولین عروسی هست بعد عروسی خودمون
گفتم دستبندمو بیاره( تازه مال خودمه هدیه مامانمه سنگینم هست) میخواستم بگم سرویسمم بیاره بندازم برای عروسی بعد گفت که خیلی سخته بخوام هی برم بانک بیارم هی برگردونم نمیدونم این خودنمایی خانوما کی تموم میشه ....منم توپیدم بهش ...ببخشید دور از جونتون مگه طلا برای پس قبرمون میخوایم آخه خانوما؟؟ منم گفتم اصلا نمیخوام همشم ببر بکن شمش وقتی نخوام بندازم میخوام چیکار ...میگه چشممیخوری فلان فلان 🥲🥲🥲یا میگم فردا شب کت و شلوار طوسی بپوش میگه نه چشم میخورم بعذم کلا فکرش اینه همه طلاهامو برای خربد خونه جدید بفروشیم منم آب پاکی ریختم رو دستش گفتم هرچی رو بفروشم دستبندم و گردنبندمو نمیفروشم گفت اگر لازممون شد چی اسایشت مهم تره یا طلا گفتم هیچوقت نمیفروشم