امروز قرار بود ببینمش ،زنگ زد گفت یه کار ضرور پیش اومده ده روز باید بره جایی و نیستش
گفت ۵ دقیقه بیام دانشگاه ببینمت و برم، منم همیشه ۷ صبح از خونه میام بیرون و از صبح دانشگاهم،امروز تنبلی کردم و دیرتر رفتم که به کلاس ساعت۱۱ برسم،بازم من توی ترافیک موندم و اونم چون پروازش دیر میشد مجبور شد برگرده و بازم نشد ببینمش
یه هفته قبل عید هم ما سفر داریم به خارج از کشور و کل عید نیستیم
میترسم نشه ببینمش، خیلی خیلی ناراحتم قلبم داره میترکه
کاش خوب خدافظی کرده بودم باهاش