زایمان طبیعی 🥺😱

نه کلا من مدلم اینه همین که دید تو اون سن بارداری دیگه 41اینا بودم خودم راحت میرم و میام و اینکه من تا روز آخر مثل فرفره بودم .و یه چیز دیگه من اصلا بارداری و بچه داری رو مانع فعالیت نمیدونم.شماهم نگران نباشید فوقش یه روز در میکشید من همیشه میگم آخر دنیا نیست. که باید با همه چیز سازش کرد و حتی این سازگاری منو تو زایمان دومم دکتر فهمید چون هی میگفتم اشکال ندارد مثلا تو حین معاینه درد داشتم به ماما میگفتم راحت باش من میتونم تحمل کنم .تنها چیزی که چاره ندارن مرگه وگرنه بقیه میان و میگذرن.من بهترین خاطره عمرم تولد دوتا پسرام بود مخصوصا پسر اولم .و حتی اگه شوهرم اجازه بده به سومی هم فکرمیکنم ولی متاسفانه بچه های من تا یه سالگی فقط گریه میکنن و از این میترسم که با اومدن بچه دیگه ای از این دوتا غافل بشم

کلا مدلشون اینه انگار گریه تو خونشونه.ولی الان پسربزرگم شش سالشه ماشاالله یه پارچه آقاست حافظ قرآنه.کوچیکه هم تولد یکسالگیش تازه رد شده داره کم کم آروم میشه 

اوایل هم کولیک داشت و هم رفلاکسی بود استفراغ نداشتا پنهان بود انگار موقع شیر خوردن داشتیم کشتی می‌گرفتیم بیشتر بخاطر اون اذیت شدم و خدا خیر بده دکتر رو که درمان کرد

من ما ما همراه داشتم وکلاس رفته بودم از شش صبح که دردم شروع شد وفهمیدم درد زایمانه

شروع کردم کارای خونه رو کردن

مثلا کل خونه رو جارو نپتون کشیدم که همین چهار دست وپا رفتن باعث انتقال جنین به لگن میشه

بعدم شروع کردم ورزش ها رو انجام دادن وپله بالا پایین کردن و راه رفتن

دوبارم دوش اب گرم گرفتم با اون دمنوشی که گفتم خوردرفتم بیمارستان دیگه دردام شدید شد که رفتم البته من ذاتا تحمل دردم بالاست

رسیدم بخش معاینه کردن گفتن نفس بکش اصلا زور نزن تا دکتر برسه بهت بچه داره به دنیا میاد

تند یکی لباس تنم کرد یکی اطلاعات میپرسید یکی سرم میزد

دیگه دکتر به زور رسید به تولد بچه من کلا نیم ساعت اتاق زایمان بودم

ولی اشتباه منو نکن همون دردات شد سه بار در ده دقیقه برو بیمارستان یه معاینه بشی

من چون تو معاینه های قبلی روند باز شدن دهانه رحم ام کند بود

ماما همراهم میگفت من فکر نمیکردم به این سرعت بخوای فول شی

اینم بگم

یه تیکه از جفتم تو رحم مونده بود که تا الان درگیرش بودم چون نمیخواستم کورتاژ کنم 

وپسر کوچولوم هم چند روزی به خاطر رفتن اب تو ریه اش وتخلیه نشدنش بستری شد

به هر دکتری گفتم از زایمانم بوده گفتن نه ربطی نداره چه زنان چه نوزادان

ولی این تجربه من بود اخرم نفهمیدم به خاطر دیر رفتن به بیمارستان بود این اتفاق ها یا نه

بله می ترسیدم ازم جدانشه و بعد اومدن بچه دوم اذیتم کنه برای همون از همون موقع بارداری بردمش الان حدود یک و نیم ساله که میره کلاس حفظ

فدات عزیزم

به دنیای مامانا خوش اومدی

ان‌شاءالله بدون دردم نیس

ولی این درد وحشتناکی که میگن هم نیس

من فکر میکردم باید خیلی درد بکشم

رفتم بیمارستان میدونی که پرستار شیفت چی گفتم😅😅

موقع معاینه گفتم اصلا دهانه رحم ام باز شده

یعنی انقدر شنیده بودم سخته فکر میکردم یه درد کشنده باید تحمل کنم