اومدم هیچی نبود اما شوهرم ساعت سه زمانی که کارش تمام میشد پیام داد کجایی گفتم خونه چرا گفت جدی چ زود اومدی مگر 3 کلاست تمام نمیشد گفتی تا بری 4ونیم 5 گفتم با اسنپ اومدم کلاسم زود تمام شد بعد حس کردم کلافه است اومد گفت من میخوام قلیون بکشم و چای بخورم برم گفتم کجا بسلامتی گفت برم به بدبختیام و کارام برسم تو چشماش زل زدم متوجه نگاهم شد گفت چیه میخوام برم بازدید گفتم الان؟ اره؟ گفت اره فهمید شک کردم گفتم اوکی. گفت ذغال بزار برام قلیون بکشم گذاشتم بعد داد میزنه همش دستوری پاشو ذغال پوکید گفتم چ خبره چرا داد میزنی همش دستور میدی بعد داد زد گفت بسه شورش دراوردی هرچیزی حدی داره بفهم گفتم دقیقا هرچیزی حدی داره اینو بدون رفت تو اتاق در کوبید منم رفتم زیر ذغال خامون کردم اماده شد رفت بیرون. سرساختمون رفتن سشوار زدن نداره که فکر کرد خرم این میخواست بعد کارش لابد با طرف بیاد نمیدونم اون دختر کیه دید من خونه ام معلوم بود کلافه بود