من از بچهگی زیاد بیرون نمی رفتم و چون همیشه با بزرگترم می رفتم زیاد به راه ها دقت نمی کردم واسه همین هیچجارو نمیشناختم و به همه هم میگفتم هیچجارونمیشناسم بعد ازدواج کردم وبازم تنهایی اجازه بیرون رفتن نداشتم اما باسوهرم بیشتر بیرون میرفتم بازم زیاد به راه ها دقت نمی کردم واسه همین همیشه وقتی خانواده سوهرم ادرس جایی رو میپرسیدن به شوهرم میگفتم تو ادرس بده من جاهارو بلد نیستم و یه جوری اوناهم نقطه ضعف پیدا کرده بودن همیشه چیزی میگفتن که به ادرس دادن من ختم بشه و من بازم نمیتونستم بگم اما تو باغ هم نبودم بعد سعی کردم کمی یاد بگیرم الانم کمی بلدم اما بازم خیلی چیزا دقت نمیکنم مثلا می رم راسته بازار چیزی می خرم اصلا دقت نمیکنم و چون مغازه ها زیاده یادم نمی مونه دقیق از کدوم خریدم بعد که دوست و اشنا می پرسه از کجا خریدی میمونم چی بگم
امروز نفهمیدم و پیش شوهرم و خانوادم گفتم فلانی پرسید لباستو از کجا خریدی منم گفتم از فلان بازار بزرگ اما دقیق نمیتونم بگم کدوم مغازه بعد کلی حرف بهم گفتنو مسخرم کردن اخرش هم گفتن اونجوری میگی فکر می کنن منگلی چیزی هستی ها واقعا هم راست میگن نمیدونم چرا اصلا هوش جغرافیایی ندارم دست خودم نیس ببخشید طولدنی شد خیلی ناراحت شدم