2777
2789

سر یه حرف دروغ نامزدش که حرف شوهرمو عوض کرده بود تاداداشمو عصبی کنه همچبن تورومون دراومد هرچی نمک باهامون خورده بود شکست تازه نامزد کردن و تو اولین معاشرتمون این بلارو سرمون اورد شکرخدا کل خانواده بودن ورسوا زنداداشم شد چون همه شاهد بودن ودروغش رو به داداشم فهموندن اما همه چی بینمونو خراب کرد سر بی حرمتی که به شوهرم کرد ودرگیری ایجادکرد چوبشو من خوردم حتی یه زنگ نزد حالموبپرسه کارم تا دکتروبیمارستان وبستری کشید بعد یکماه ازاون روزا تولدمو هم بهونه نکرد زنگ بزنه باهام حرف بزنه چطور تونست اینقدر بی انصاف وبی معرفت باشه تومجردیش هرروز خونه مابود همش بامابود چرا نتونست بفهمه دروغه من باز دلم براش تنگ شده  امابخاطر زن دروغگوش پاپیش نمیذارم اونوقت میشه حساب نکردن شوهرم،شوهرم به حرمت من نه جواب داداشمو داد نه جوری که لیاقتش بود رفتار کرد طفلی ازحرص داشت سکته میکرد امادید من توچه حالیم هیچی نگفت تااخرعمرم شرمنده شوهرمم 😭 حس میکنم تااخرعمرم نباید ببینم داداشمو بنظرتون رابطمون باداداشم درست میشه؟

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کلا خواهر و برادر تا ازدواج نکردن دور همین ازدواج کم کم فاصله میاره چون اون چیزی ک بین زنو شوهره بین خواهر و برادر نیست کلا از نظر محبتو دیدار و....و آدما فقط شانس بیارن عروس و داماد خوب بیفته تو خانوادها وگرنه بد باشن ک کلا غریبه میکنن خواهر برادرو

بله ما هم داريم تنها نيستي عزيزم دوري و دوستي زمان بده و هواي شوهرت داشته باش

اخه به این زودی من حتی فکر میکنم عروسیش نرم چون شوهرم ازم ناراحته میگه نذاشتی جوابشوبدم فکرمیکنن پس چخبره اسمشم پیش شوهرم نمیارم چون اعصابش خورد میشه ومن تمام حقو به شوهرم میدم 

رفته بودم خونش کمک خانمش کنم داشتن قالی میشستن چون تو جابه جایی زنداداشم اومد کمکم کرد منم گفتم برم کمکش. داشتیم میشستیم دخترمم با پسرش شلوغ میکرد. خر گنده موی دخترمو کشید منم خیلی بهم بر خورد گفتم دفعه آخرت باشه ها یکم حرف بارش کردم عوضش عذر خواهی کنه خواست بزنمتم. کثافت خیلی بدم اومد اشکک

کلا خواهر و برادر تا ازدواج نکردن دور همین ازدواج کم کم فاصله میاره چون اون چیزی ک بین زنو شوهره بین ...

ما داماد زیاد داریم واصلا تاحالا بهم تو نگفته بودیم ناراحتی زیادم از داداشمه نمیدونست زنش دروغگوعه شوهرمن ده ساله داماد خانوادس اماانگار پسرخانواده باشه برهرکاری کمکی منو شوهرمو صدامیکنن ماروکه میشناخت 

رفته بودم خونش کمک خانمش کنم داشتن قالی میشستن چون تو جابه جایی زنداداشم اومد کمکم کرد منم گفتم برم ...

وای چه وحشیه زنداداشت شما واقعا دوری کن  البته ازادم بد باید دور شد مهلت میداد میشناختیمش برماهم یهو اول کاری رو کرد خداشاهده خواستم زنگ بزنم هرچی از دهنم میاد بارش کنم خانوادم نذاشتن گفتن تو هم مثل اون بی ارزش میشی  

وای چه وحشیه زنداداشت شما واقعا دوری کن  البته ازادم بد باید دور شد مهلت میداد میشناختیمش برماه ...

نه داداشم موی دخترمو کشید. دیگه زنداداشم انقدرها وحشی هم نیست. آره بابا محلش نذار فکر کردن ازدواج کردن دیگه برا خودشون کسی شدن برن گم شن. حالا جالب اینجاس داداشم خودشو با ادب عقل کل میدونه ولی واقعیت خیلی بی ادب پروووو بزرگ کوچیک نمیفهمه جواب همه رو میده

نه داداشم موی دخترمو کشید. دیگه زنداداشم انقدرها وحشی هم نیست. آره بابا محلش نذار فکر کردن ازدواج کر ...

ای وای خدا به داداش جفتمون عقل بده اما میشه ازاین حرفا بین خواهر برادر بگذری دل ادم میشکنه اما کاش دعوا ماهم بامن بود میتونستم بگذرم باهاشون رفت امد کنم اما با شوهرمه هرجور حساب میکنم میبینم گندبزرگی به رابطمون زد

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز