2777
2789
عنوان

همسایه عجیب

230 بازدید | 19 پست

سلام 

من الان نزدیک به 1 ماهه که خونه کرایه کردم 

یه اپارتمان که دو طبقه اس که هر طبقه یک واحده


روزای اول واحد پایینی برام چایی اورد و خوش امدگویی کرد . منم کیف کردم از این اخلاق

اما الان که نزدیک به 1 ماهه هر روز ناهار یا شام میفرسته دم واحد 

یه روز هم دعوتم کرد به صرف چای 

رفتم خونش شروع کرد بدی پسر صاحبخونه ( اخه به جای من قبلا پسر صاحبخونه بوده با زن و بچه اش که جدا شدن )

بعد بدی یه قشری از خوزستانیا رو گفت که و*شی هستن و بی ادبن ( خودش خوزستانی نیست و شوهرش فوت کرده) 

من خیلی بم برخورد بش گفتم خانم فلانی اگه ناراحتین میتونین برگردین شهرتون 


تو خوزستان قشرهای زیادی زندگی میکنن اما همه متحدن

بعد ایندفه گفت میان خونم وسایلمو خراب میکنن و میخورن دخترشم گفت بچه ها میان همه خوراکیامونو میخورن منو میگی داشتم سیبمیخوردم زهرمارم شد 

بش گفتم من برم کار دارم


حالا پریروز دوباره برام غذا فرستاد درصورتی که بش گفته بودم نیار دیگه 

دخترش اورد دم واحد بش گفتم همین الان غذا خوردم یخچال و فریزرهم پر از غذاس اسراف میشه باید بریزم دور 

غذا رو برد 

از همون روز مادره دختر 1 ساله رو داره یه سره میزنه 

میبره تو حموم میزنش 

واقعا موندم با رفتارش

خدایا توی این دنیا من فقط تو رو دارم که از همه بزرگتری

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یعنی چون غذا رو نگرفتی بچه خودش رو میزنه؟🫤

واقعا عجیبن

کارت درسته ارتباطتون رو باهاشون به حداقل برسون

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

یعنی چون غذا رو نگرفتی بچه خودش رو میزنه؟🫤 واقعا عجیبن کارت درسته ارتباطتون رو باهاشون به حداقل ب ...


برام خیلی عجیب بود 

یه بار دوبار سه بار . هر دفه غذا میاره 

بعد میگه من عمل دیسک انجام دادم کمرم درد میکنه

خدایا توی این دنیا من فقط تو رو دارم که از همه بزرگتری

منو دعوت کرده بود خونش همش از خودش حرف میزد که تمیزه و ما فلانیم 

من از آدمای شلخته بدم میاد


این حرفا رو عجیب بود واسم میزد اونم تو روز اول دعوت به خونه

خدایا توی این دنیا من فقط تو رو دارم که از همه بزرگتری
برام خیلی عجیب بود  یه بار دوبار سه بار . هر دفه غذا میاره  بعد میگه من عمل دیسک انجام د ...

والا آدم بیشتر میترسه تا اینکه احساس محبت بگیره

به هر حال هر چیزی اندازه ای داره🙄

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

من خیلی اشتباه کردم با همسایه مون آپارتمانی نشین هستیم خودمونی شدم اخرشم دعوامون شد  تجربه م ش ...


غیر از این هم نیست چون میان تو زندگی آدم تمام جوانب زندگیآدمو زیرنظر میگیرن و دخالت میکنن

خدایا توی این دنیا من فقط تو رو دارم که از همه بزرگتری
والا آدم بیشتر میترسه تا اینکه احساس محبت بگیره به هر حال هر چیزی اندازه ای داره🙄


واقعیتش من گفتم اول شاید میخاد من کاراشو انجام بدم چون عمل کرده 

بعد گفت من کارامو باید خودم انجام بدم کار کسی رو قبول ندارم

بعد با درد کمری که خوش میگه یه طبقه میومد بالا غذا میورد

من تو حمام بوم نزدیک به 5 دقه دستش رو زنگ بود

درو که وا کردم با ی حالت طلبکارانه نگام میکرد

خدایا توی این دنیا من فقط تو رو دارم که از همه بزرگتری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز