با همسرم رفتیم و براش کیک و هدیه خریدیم
خلاصه برای سورپرایز رفتیم خونش ساعت حدودا ۶ غروب بود
خیلی خوشحال شد بنده خدا،راستش قصد داشتم برای شام هم بمونم خونش
دیدم ساعت شد ۱۰ هنوز خبری از شام نیست حتی برای خودشون هم هیچشامی نزاشته بود (وضع مالیشون خوبه وهمیشه داخل خونشون گوشت و برنج و....هست)
خلاصه دیگه دیدم خبری نیست کم کم آماده شدم ،دید دارم میرم یه سیب زمینی گرفت دستش که وایسا دارم پوست میکنم شام درست کنم ،بمونید شام رو ....
منم گفتم ممنون شام داریم و خسته ام دیگه باید برم و استراحت کنم☹️حقیقتش ناراحت شدم
کلا دو نفر آدمیم حداقل برای خودشون شام میزاشت