2777
2789

بچه ها پدرم چندین ساله فوت شدند.بخاطر سرطان از دستش دادم.بماند که چه شوک بزرگ روحی بم وارد شد که هنوزم اثراتش هست...

تا اینکه این سناریو باز واسم اتفاق افتاد و چندین ماهه متوجه شدم که مادرم هم این بیماری رو گرفته ولی به موقع اقدام کردیم چون زود فهمیدیم.

سه ماهه من با یک آقایی اشنا شدم که از ایشون این داستان رو پنهون کردم.چون انقد این درد برام بزرگ بود ک نمیتونستم بازگو کنم و نمیخواستم درد و غم رو توو رابطم بیارم.ب اندازه کافی توو این چندین ماه درد و رنج رو تحمل کردم موهام سفید شد دیگه

تا اینکه مادرو بردم برای جلسه شیمی درمانی.همون موقع بم زنگ زد ک کجایی و من گفتم خونه درصورتی که خونه نبودم

اینم انگار فهمید و گف اگه راست میگی لوکیشن بده ک من طفره رفتم و درنهایت منو ب جایی رسوند ک واقعیتو گفتم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

این پنهان کاری محسوب نمیشه ولی اگه قصدتون جدیه بهش بگو. 

بله قصدش جدی بوده ولی اصرار داره ک من دروغگو ام و نباید موضوع ب این مهمی رو پنهون میکردم.چون هربار ک مامان رو بردم شیمی میپیچوندمش و اینم الان دیگه اعتماد نداره و فک میکنه چیزای دیگه هم حتما پنهون کردگ

عزيزم دیگه دروغ گفتن نداشت حالا اگر راحت نبودی با جزئیات بگی یه کلیاتی میگفتی که مادرم و میبرم چکاپ یا آزمایش... اعتماد که از دست بره کار خیلی سخت میشه هر کسی هم برای دروغ یا پنهان‌کاریش یه دلیلی داره که فقط برای خودش قابل قبوله 

واقعا خیلی پنهان کاریت بیجا و بی مورد بود. حق داره.  امیدوارم بتونی رابطتو نجات بدی

ببین احه من ۶ ماهه درگیر مادر هستم.انقد روح و روانم نابود شده ک نمیخواستم درد رو به رابطم منتقل کنم چون واسم ارزشمند بوده.

ببین احه من ۶ ماهه درگیر مادر هستم.انقد روح و روانم نابود شده ک نمیخواستم درد رو به رابطم منتقل کنم ...

میفهممت ولی بازم آشتباه کردی عزیزم. خودمو که حتی اون آقا میذارم بهش حق میدم اعتمادشو از دست داده

عزيزم دیگه دروغ گفتن نداشت حالا اگر راحت نبودی با جزئیات بگی یه کلیاتی میگفتی که مادرم و میبرم چکاپ ...

درسته ولی برای من بازگو کردن این درد و رنج خیلی سخت بوده چون نمیخواستم ناراحتی رو ب رابطمون بیارم

فک کردم انقد قوی هستم ک این مشکل بدون سرصدا حل شه

وگرنه از عمد نبوده اصلا

کارتون بی مورد بوده ولی خب قبول دارم ک گاهی حرف زدن از بعضی چیزها سخته و ادم دوست نداره ب زبونش بیاره چون انگار دوباره همه اون روزها از اول تکرار میشه. شما هم همینو براش توضیح بدین انشالله که درک میکنه

کارتون بی مورد بوده ولی خب قبول دارم ک گاهی حرف زدن از بعضی چیزها سخته و ادم دوست نداره ب زبونش بیار ...

من ترسیدم از دست بدم

و اینکه فک کردم قوی هستم و از پسش میتونم بربیام بدون اینکه کسی بفهمه

ولی دیگه اعتماد نداره بم و فک کنم قراره بهم بزنه

فک نمیکنم بتونه درک کنه چون فقط خودمو خدای خودم میدونه که چه زجری کشیدم که حتی بیان کردنش برام سختتره.همینجا هم نمیتونستم بازگو کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز