وقتی شوهرم خونس احساس چندان خوبی ندارم ترجیح میدم تنها باشم
قبلا جمعه ها معمولا یا بیرون میرفتیم یا نهار میپخت اون برامون ولی چند وقته جمعه ها هم میره دنبال کار حالا نمیدونم واقعا کاری داره یا کاری جور میکنه
قبلا اگر میخواست تنهایی بره مسافرت کاری دلم میخواست باهاش برم الان مسافرت خارجی کاری پیش اومده اول گفت نمیرم گفتم نه برو من اوکیم
نمیدونم همش فکر میکنم یک ازدواج بیخود از سر اجبار و محدودیت های خانواده بود من ۳۵ سالگی ازدواج کردم بابام از اون مدلها که تو اون سن هم نه شب باید خونه باشی و اذیت کن مادرم و ….
شوهرم در کل ادم بدی نیست ولی خوب اینم مشکلات خودشو داره
واقعا خسته شدم