حدود چند ماهه پیش برادرشوهرم و جاریم اومده بودن شهر ما
منو جاریم تنها بودیم با بچه هامون پسرش
داشت با تلفن صحبت میکرد
بچه اش درو باز کرد و من فکر میکردم حواسش هست اما یه لحظه بدو بدو رفتم دنبالش دیدم از نرده پله آویزونه جاریم پشت سرم بود بدو دستش رو گرفتم کشیدمش اینطرف
وقتی شوهرش و شوهرم اومدن اصلا حرفی نزد و فقط دست بچه اش رو همون موقع گرفت باهاش دعوا کرد
نمیگم تشکر میکردا ولی چرا چیزی نگفت؟