تو ی برنامه باهم آشنا شدیم اون شمال من تهران
من افسردگی دارم خیلی بهم امید داده بود خیلی وجودش گرمم کرده بود
امروز دعوامون شد تموم کردیم چون من دوست ندارم اون با دخترای دیگه حرف بزنه
من خیلی دوسش دارم
امید داده بود که همیشه هست
ولی شدیدن سر یکی از دوستای دخترش با من چند بار بحث کرده
به من میگه مثل خواهرمه
ولی من دوست ندارم کسی باشه
امروز بهم میگه تو همه رو از من دور کردی
ی پسر داره
بهم میگه کم کم با بچه منم به مشکل میخوری خب دوسش داشتم دوست ندارم با کسی حرف بزنه
به من میگه تو هر وقت اومدی تو خونه من زندگی کردی میتونی بگی نه
ولی کسی که الان با من میجنگه سر رفیقش که دخترم هست
تو زندگی میخواد با من چی کار کنه