خابم طولانی بود و ولی ی تیکش یادمه رفتم جایی دوتا پسر جوون زشت میاد منم نمیدونم چرا با چوب میزدمشون..انقددددم زشت بودن...از پاها و استخونا وجمجشون میزدم کلشون میشکست ی کم خون میومد...صدای شکستن استخوناشونو میشنیدم و حالم بد میشد ولی هرکار میکردم نمیمردن و زجر میکشیدن..آخر سرکشتمو باشوهرم رفتیم دفنشون کردیم...چقد تو خواب از پلیسو همه میترسیدم...
توخوابم آرامش نداریم😐😐😐😐😐😐😐والا😐