سلام عزیزم شما خوبی گلم ؟ من بلد نیستم تگ کنم💔 وگرنه خیلی وقتا دوست دارم از نظراتت استفاده کنم
نه من شک به دلم نیوفتاده تازه الان اونم به خودش اومده حالا یا ظاهرش اینجوریه و داره تظاهر میکنه یا واقعا کنار اومده رو نمیدونم اما دیگ قبول کرده که مادرش نیست !! مادرشم به خوابش رفته گفته تو میای اینجوری گریه میکنی منو عذاب میدی دیگه اینم کمتر خودشو اذیت میکنه .. ما باهم خوبیم مامانم گیر داده هی راه به راه میگه مطمئنی این مرد زندگیه ؟ مطمئنی میخوایش بیشتر فک کن و ... من نمیدونم چجورباید بسنجم؟؟؟
ما وضع مالیمون خوبه متوسط روبه بالا ینی توی رفاه زندگی میکنیم و بابام وضعش اوکیع اما وضعیت مالی خونواده نامزدم از ما ی خورده پایین تره و خب پدر اون بااینکه جانبازه بازنشسته س حقوق بگیره اما از اول پول مهم نبوده براش و هرچی دستش اومده خرج کرده
اگه خونه ما ۱۳۰ متره خونه اونا ۸۰ متره
اگه ما سرو وضع خونمون خوبه اونا ساده و قدیمیه
خب بهرحال من بچه اولم مامانم سنی نداره متولد۶۸ بابام ۶۲
اما اون بچه آخره مامان باباش متولد ۴۳
قطعا مامان من خیلی بیشتر اهمیت میده تا چیزی ک مادر اون اهمیت میداده ... اینا رو میگم که متوجه فرق بینمون بشی و خب از لحاظ ظاهری هم من از اون سرترم نمیدونم عکسمونو دیدی یانع؟ بعد تحصیلات هم من دارم درسمو میخونم رشتم تجربیه خونوادمم کلی خرج کردن واس درسم اما اون رشتش انسانی بود و نخوند و رفته نظام حقوق هم قبول شده دانشگاه ملی ولی بازم نرفته علاقه نداشته به درس خوندن ...
مامانم میگه خلایق هرچه لایق من بیشتر از اینا برات در نظر داشتم اما انگار لیاقتت همینقدره ...
من از انتخابم راضیم !
اونم ماشین داره دوتا موتور داره خونه رو نداره و قطعا نمیتونه بخره !! بابامم نمیتونه بخره چ برسه ب اون
دروغه دیگ نتونع یه خونه اجازه کنه ؟؟؟
همیشه هم وقتی حرف میزنیم میگه کادو عقد من میخوام برات فلان گوشی رو بگیرم نمیدونم میگه وظیفمه بهترین طلاها رو برات بگیرم دنبال بهترین خونم برات .. همیشه بزرگ فکر میکنه و من و خودش رو لایق بهترین ها میدونه و حتی الان بهترین غذا ها بهترین مسافرت ها رو میره و میگدوست دارم لاکچری زندگی کنم نه فقیرانه...
از لحاظ اخلاقی هم خب میگه ک لباس و آرایش هرچی خودت بخوای اما بعضی وقتا گیر میده میگه وقتی خودم هستم عب ندارع اما تنهایی بری جایی نمیخوام زیاد تو چشم باشی
ی سری رفیقام ک خیلی دنبال پسر و پسر بازین هم کلا قدقن کرده و میگدوست ندارم چت کنی باهاشون یا بیرون بری
بیرون رفتن هم قبلش بهش اطلاع بدم راضی باشه حله اما اگه بگه نه و با اصرار اوکی بده بعدش دیگ هی میگه تو حرف من برات مهم نیست وووو دوست نداره منزوی و خونه نشین باشم اما از افراطی گشتن هم خوشش نمیاد ...
اهل نماز خواندن و این جورچیزام نیست راستش خودمم نیستم اما خب همیشه شکرگذار خدام و هیچ وقت از یادش غافل نمیشم اونم همینطور ... از غیبت کردن و چشم و هم چشمی و مقایسه کردن با دیگران هم متنفرههههههه ینی حتی بخام ی چیزی راجب کسی بگم میگ بیخیال بابا وقتمونو صرف حرف زدن راجب دیگران نکنیم از خودمون حرف بزنیم ...
سیگار هم که مادرش فوت کرد کشید الان خودشم زده شده
مشروب و دعوا و لات بازی و رفیق بازی هم داشته اما واس گذشته بوده چیزی که الان من بیس چاری دیدم نه رفیق بازی میکنه نه دعوا و ... فقط رفیقاش خیلی هواشو دارن ینی حتی بره سرخاک مادرش هم تنهاش نمیزارن و همیشه میگه بعد ازدواجمون اونی ک همیشه همراهمه تویی و اینا دیگ منو سالی ی بارم نمیبینن
با درس و تحصیل هم ک مشکلی ندارع
حالا من نمیدونمممممم راستش
میدونم قطعا آدمای بهتری هست ، من سنی ندارم
قیافه و اخلاق بدو خونواده بدی هم ندارم ک موردهای بهتر پیش نیاد اما خب من دوسش دارم ، اولین ها رو باهاش تجربه کردم
اولین کسی بوده دستم تو دستش بوده باهاش قدم زدم بغلش کردم بهش گفتم دوست دارم و... من نمیتونم واقعا چشممو رو تمام خاطراتو وقتایی ک باهم گذروندیم ببندم ...
نمیدونم چ کنم!!؟؟؟