امروز با خانواده رفتیم رستوران که یه پیرمرد که مشخص بود نفسای اخرشه انقد که شکسته بود صورت و دستاش با یه تیپ خیلی پولداری همراه یه دختر جوون که نزدیک ۳۰ یا کمتر بش میخورد اومدن تو رستوران
پیرمرده ده نمونه غذا سفارش داد دندونم نداشت تو دهنش و گرم حرف زدن بود با دختره با صدای بلند که یه آقایی گفت پدر جان ماشالا رابطتتون با دخترتون خیلی خوبه
گفت دخترم نیس زنمه😐😐😐
آقاهه گفت پس باید خیلی پولدار باشین گفت فقط تو تهران چن تا آپارتمان دارم
پشمای ادم میریزه این پیرمردا چه کارایی که نمیکنن و اون دختره که نمیدونم چی بگم😑😑😐😐