خانما بخونید نظر بدین لطفاً
من تازه عروس بودم، خونه پدر شوهرم اینا زندگی میکردیم تو یک ساختمان 😒
همسرم صبح میرفت سرکار تا شب منم هم تنها بودم هم حوصله ام سر میرفت، رفتم باشگاه
خیلی روحیه و هیکلم خوب شده بود و اینا ولی به مادرشوهرم نگفته بودم میرم تا اینکه خودش فهمید
از لج من دو تا دختراش رو همون ماه فرستاد باشگاه
این که گذشت هیچ
بعد یه مدت با من دعوا راه انداخت که تو از من اجازه نگرفتی رفتی باشگاه من بزرگترم از من اجازه باید بگیری
بازم گفتم عب نداره و گذشششت😐😐
دوباره هر موقع شب میرفتیم شب نشینی خونه اشون بهم گیر میداد بسه دیگه عادت میکنی، نرو باشگاه پول حروم میشه و بد عادت میشی
انقد گفت و گفت تا واقعا مشکل مالی برامون پیش اومد و من دیگه نرفتم
حالا خبردار شدم خانم سر پیری یادش افتاده بره باشگاه اونم از من قایم میکنه از کسی شنیدم
من و منع میکرد نرم و حالا خودش فیلش یاد هندستون کرده
شما باشید چه عکس العملی نشون میدین؟؟؟ 😏😏