رفته بودیم برای بعضی وسایل خرید بله برون ،
من و داداشم و مامانم و عروس و خواهرش
مامانم و خواهر عروس گرم صحبت بودن و جلوتر از ما
من و داداشم و عروس کنار هم میومدیم
هرچی خرید کردیم دست من بود
بعد میذاشتیم تو ماشین از اول میخریدن دوباره دست من
تا جایی دیگه دست من جا نداشت 😂
یه پلاستیک عروس گرفت دستش
داداشم گفت میخوای بدی دست هانیه؟
اون گفت نه
داداشم گفت خسته میشی اینجوری
وای داشتم حرص میخوردم ولی اصلا چیزی نگفتم و نشون ندادم ناراحت شدم