بچه ها من چند ماه ک نامزد کردم نامزدم بچه اخر خونوادس پدر و مادرش پیرن به غیر از من سه تادیگه عروس دارن یه جوری به همشون رو دادن ک ناهار و شام هر شب و هر روز اونجان مادر شوهرم خودش تعریف میکنه همیشه میگه بیست سال بابات (پدرشوهرم) کار کرد اورد من شب و روز سشتم و پختم ریختم تو گلوی اینا انگار ن انگار ازدواج کردن هرشب هرشب اونجا همه اینا به کنار از هیچ کدومشون توقع کار کردن ندارن جز من.
تاز نامزد کرده بودم خونشون بودم خاله نامزدم گف بیچاره معصومه از این به بعد قرار همه ی کارارو بکنه مادر شوهرم گف ن فلانی (خواهرشوهرم) نمیذاره تنها کار کنه کمکش میکنه اخه بیست سال زحمت سه تا عروس رو کشیدن از پدرو مادراشون بیشتر زحمت اینارو کشیدن سلامتی و عمرشونو به پای اینا گذاشتن زحمت بچه هاشونو کشیدن از من چرا انتظار دارن الانم انتظار دارن من هرشب برم اونجا بمونم صبم پاشم کل کارای خونه رو بکنم شب اونام جمع شن بیان اونجا شام بخورن بریزن برن منم بخاطر این قضیه هفته ای یکبار بیشتر نمیمونم اونجا اونم بخاطر اینکه نامزد ناراحت نشه ولی بعضی وقتا تیکه میندازن واسه کار نکردنم چجوری رفتار کنم باهاشون اخه زور داره برام اونا بیان بخورن بریزن برن من جمع کنم ریخت پاش اونارو چجوری بهشون بفهمونم ک چندسال تو زحمت اونارو کشیدی الان وظیفه اوناس ک بیان به تو برسن ن من