همسرم ۳۹ سالشه، من ۳۰.
۱۰ ساله ازدواج کردیم و ۳ ماهه که بچه دار شدیم و پسرم ۳ ماهشه.
همسرم پدر نداره و پسر بزرگ خانواده س. به شدت وابسته به مادرشه، یه خواهر وبرادر کوچیکتر و متاهل داره که خیلییییی کمتر از شوهرم به مادرشون سر میزنن و بهش اهمیت میدن. از نظر مالی همسرم ساپورت حیلی خاصی نمیکنه مادرشو، ینی نداره که بکنه، ولی هرجا بخواد بره، هرکاری داشته باشه؛ اول به همسر من زنگ میزنه.
اینا همه به کنار،
در نهایت مادرش هرچی بگه میشه. نمیگم همیشهههه، ولی اکثر اوقات همینه. از وقتی پسرم دنیا اومده همه چی بدتر شده. مادرش به شدت زن لوس و مدام همه چی بهش بربخوره ای هست. همین اخلاقش بارها باعث دعوای بین ما شده. هفته پیش همسرم با مادر و خواهر و خواهرزاده هاش رفتن مسافرت به بهونه اینکه اداره بهش جا داده و میخواد با خانواده ش بره و منم به خاطر پسرم شرایط رفتن نداشتم.
همین موضوع باعث یه دعوای خیلی بزرگ بینمون شد. تو دعوا بهم گفت الویت خواهر و مادرش هستن. قبلا هم گفته بود بهم مخصوصا مادرش همیشه براش یه تافته جدا بافته س.
برعکس اون، من اصلا آدم وابسته به خانواده ای نیستم و برای اولین بار بعد زایمان بود که یه مدت طولانی خونه مادرم موندم اونم چوم واقعا تنها نمیتونستم...
افسردگی بعد زایمان یه جور؛ رفتارهای همسرم یه جور، و مادر همسرم یه جور، به شدت خسته م کرده...
شما بودید چیکار میکردید؟؟ سکوت میکردید به خاطر بچه؟ کنار میویمدید؟ طلاق میگربتید؟ اینم بگم مشاوره رفتیم خیلی زیاد،خیلی چیزارو درست کردیم ، اما کلا تو بحث خانواده که میشه، همسرم مغزش بسته س و اصصصصلا حاضر نیست حرفی رو قبول کنه... تو هر حوزه ای بگید با مشاور حلش کردیم ولی سر مادرش، خیلی موضع داره و اصلا گوش نمیده به حرف