همه چیز رو بر وفق مرادش فراهم کنم خوبه ولی اگه از یه چیزی اعتراض کنم دائم میگه بس کن بعدم همه چیز رو میریزه به هم... برای محبت کردن و رابطه عاطفی خودم پیش قدم میشم... خسته شدم جرأت اعتراض ندارم شدم مثل مترسک! از بیرون میخندم ولی از داخل داغونم داغون... بخاطر بچم نمیدونم چی کنم.
احساس خوشبختی نمیکنم... فکر میکنه از نظر مادی همه چیز رو فراهم کنه عالیه
همسر من به شدت به خانواده ش وابسته س و بسیار پرخاشگر.کافیه حرفی بزنیم که خوشش نیاد، آنچنان فحش میده و داد وبیداد میکنه که بیا و ببین تازه یکم به خاطر نوزاد ۳ ماه مون رعایت میکنه فقطجدیدا...علنا هم بهم گفت اولویت مادر و خواهرشن، بعد من و بچهم😔😔😔
منم همینطورم.. انگار هیچ ارزشی ندارم..برای یه دکتر بردن باید صد دفه به صد روش بگم ولی خودش یه آخ بگه ...
به خدا... اصلا نمیدونم باید چطور باهاشون حرف زد... امشب دلم گرفته بود بهش گفتم بریم بچرخیم از صبح مامانشو برده بیرون ساعت 8 از سر کارش اومد یادش اومد ما رو ببره... رفتیم بردم در خونه مامانش براشون چیزی گرفته بده... یک ساعت تو ماشین نشستم تا بیاد دیگه روانی شدم... گفتم آخه نگفتی من تو ماشینم رفتی براشون ماهواره نصب کردی... بچمم خوابیده بود... همیشه جمعه ها بخاطر خانواده اش میریزیم به هم...
به قدری پشیمونم بچه دار شدم که خدا میدونه. یه وقتایی خیلی خوبه؛ گول همون روزای خوبش رو خوردم و بچه دار شدم... ولی خیلییی دلم برای پسرم میسوزه، خدا منو ببخش که به خاطر خودم این بچه رو اسیر این زندگی کردم😭😭😭😭
من یه پسر ۱۷ ساله دارم بچه بزرگ کردن کار هر مردی نیست همسرت معلومه اصلا به حرفت گوش نمیده پس مشاوره نمیاد نمیتونیم الکی بگیم با هاش حرف بزنی میاد چون اینجور آدما فقط خودشونو قبول دارن