منو پسرداییم قبلا خیلی همو دوست داشتیم و بعدها بخاطر یکسری مسائل از هم دور شدیم...حالا او راجب احساساتش با باباش حرف زده و باباشم به مامانم گفته....خاستگاری صورت نگرفته و اصلا بحث به اونجاها نرسیده ولی نمیدونم الان یجوریه که انگار کنار هم قرار گرفتیم با اینکه هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده و مثلا منم خبر ندارم...بخاطر یه موضوع مشترکی قراره منو او بریم انگلیس پیش یکی از فامیلامون...و میدونین وضعیت خیلی عجیب و غریبه بینمون...مثلا اینکه همش او یجوریه که میخاد توجه کنه البته مثلا کار خیلی خاصی نمیکنه ولی همونارو برای هیچکس انجام نمیده و من معذب میشم و از طرفی نمیخام یه رفتاری نشون بدم ناراحت شه...و باز فامیلامون که اونجان از این موضوع خبر دارن و اونام میدونم یجوری هستن که یه رفتارا یا حرفایی میزنن که انگار ما جفت هم شدیم...خیلی معذب میشم...به مامانمم گفتم و او تذکر داده اما خب...
خیلی معمولی و بیخیال رفتار کن
اگر خیلی به روتون آوردن و واضح صحبت کردن بهشون یادآوری کن که رابطتون در حد فامیلی هست .
خب خوبه که خودتم میگی خواستگاری نکردن پس دیگه کیو میخوای ناراحت نکنی. مگه خواستگاری کردن که تو نه گفتی و ناراحت شدن
حالا چجوری میخواین دوتایی برید انگلیس؟ میخواین عقد کنین؟ چون بدون اجازه پدر یا همسر که نمیشه
اونا فکرشون پره واسه خودشون میبرن میدوزن بعد تو چته که سعی کنی ناراحتی پیش نیاد. اگه بخوای رفتاری نشون بدی که بقیه ناراحت نشن خودت پیرمیشی کار طرز فکر اونا نداشته باش
موضوع انگلیس شما دوتاهم واقعا بنظرم اشتباست تو نباید بری چون قطعا گولت میزنه و دخترا هم اکثرا حساس رابطه بات برقرار میکنه
اگه تحصیله همین ایران خودمونم عالیه
طرف بعد3۰سال داره میگه شوهرم از چشمم افتاد مگه نمیبینی دخترا اکثرا گول میخورن اونوقت که عاشق شدی دیگه میگی کارمو کنیم وقتی هم برگشتین عقد. درصورتی که پسرا بعد خر پل گذشتنشون طرفو مثل دستمال پرت میکنن.عاشقی یعنی کوری
