اومدیم خونه من واقعا عصبی بودم دلم میخواست یه چیز بشکنم شوهرم گفت بخدا اگ تو اینجوری ناراحت باشی همین الان میرم خونه بابام و میگم مگقرار نبود همه عین آدم بیان برای سلام و علیک پس این رفتارا چیه که به زور جلوش رو گرفتم گفتم نرو بعد باهام حرف زد گفت تو لول زندیگت خیلی فرق داره من خودم شغل خوبی دارم همسرم خداروشکر شغل خوبی داره هدف داریم و تعریف از خود نباشه خانوادم نسبت به خانواده همسرم و جاریم خیلی جایگاه بالاتری از لحاظ مالی و فرهنگی دارن
شوهرم باهام حرف زد گفت تو به من و بابام احترام گذاشتی و این ارزشش برام یه دنیا و هممون دیدیم که بیشوری از کی بود حالا نمیدونم اینارو برای آروم کردن من گفت یا واقعی میگت