سالی یه بار مارو نمیبره بیرون
خودش باشگاه میره، گشت و گذار میره ولی من چون بچه مو نگه نمیداره یه باشگاه هم نمیتونم برم
حالا آقا جمعه با دوستاش میخواد بره بیرون
گفت گوشت اینا میگیرم بیارم اینجا آماده کنیم مواد اینا بزنیم
خیلی آروم گفتم همون بیرون بدین آماده کنن ، من با بچه ی کوچیک سختمه تمیز کنم ریخت و پاش گوشت و اینارو.....
یهو آقا منفجر شد که ازت بدم میاد
همین کارارو کردی از چشمم افتادی و ....
و الکی و در ظاهر باهات خوبم و....
حالا این و بدونین که خودش و خانواده ش در گذشته بلایی نموند که سر من نیاورده باشن....
و من با تمام مشکلات کنارش موندم و زندگیمون و ساختم
تا تهش اینجوری بگه به من