خیلی روم فشاره مسجد بودم ی خانوم ازم خواستگاری کرد بعد یهو شناخت منو ک یکبار تو عقد جدا شدم(پدرم منو تو ۱۷ سالگی به یه پسری داد ک ۱۴ ساعت با ما فاصله داشتن و خونشون لب مرز افغانستان بود و پسر قول داده بود بیاد تهران ولی زد زیرش نمیدونم چرا این کارو کرد خودشم طلاقمو گرفت ولی خب چ فایده)خیلی برخورد زننده ای باهام داشت منم داشتم با پدرم حرف میزدم گفتم بابا دلم خیلی میخواد مادر بشم نگرانم سنم داره میره بالا بخاطر این طلاقم خیلی نگرانم برگشته میگه اگر ب فکر این بودی ک مادر بشی با همون نامزدت میموندی آخه ی آدم چقدر باید بی فکر باشه ک اینطوری میگ بچهها دلم خیلی ازش شکسته با آیندم بد بازی کرد بقران دیشب چهار ساعت نصف شب گریه میکردم کلا شبا کارم گریس