خودم اولیش و میگم :
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آنچنان مات ک حتی مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی
« فریدون مشیری »
برایِ‌تو.
برایِ‌چشمهایت.
برایِ‌من.
برایِ‌دردهایم.
برایِ‌ما.
برایِ‌اینهمه‌تنهايي.
اي‌کاش..
خداکاری‌کند.
با اینهمه دلداده دلش بسته ما بود
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
جانا سخن از زبان ما میگویی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
دوش دیدم که‌ملائک در میخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند
هرانکه جانب اهل خدا نگه دارد، خداش درهمه حال ازبلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست، که اشنا سخن اشنا نگه دارد
هرچندکه هرگز نرسیدم به وصالت،عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت.
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانن
من که جز هم نفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هر چند
که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی
«فاضل نظری »
مرا رازيست اندر دل به خون ديده پرورده
وليکن با که گويم راز چون محرم نمي بينم
قناعت مي کنم با درد چون درمان نمي يابم
تحمل مي کنم با زخم چون مرهم نمي بينم
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
حافظ
سلام
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست مشکل نشیند
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
15 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
