2777
2789

من به یه اقایی معرفی شدم برای  ازدواج  خیلی قصدش جدیه


من 22 سالمه 

اون 30

پدرش سرطان داشت 

کلا پدرش خیلی مریض احواله 

مادرشم مهر ماه افتاد زمین یه مهره کمرش شکست 

صبح از ساعت شیش میره سر کار 

ساعت هشت برمیگرده 

شرکت خودشو داره 

خواهر برادرای دیگش ول کردن رفتن فقط خودش مونده 

میگه پدر مادرم بدون من میمرن 

همه کار های خونه با اونه 

من دیشب با اینکه اولین عشق زندگیمه باهاش کات کردم به صورت جدی 

تا ساعت سه داشتم  گریه میکردم 

علت کاتم این بود

بعد اوایل اشنایی امون ماه های اول هر شب بهم زنگ میزد باهم حرف میزد 

بعد گذشت میگفت نمیتونم 

پیام میدادیم هر از چند گاهی تماس 

بعد دیگه جدیدا پیام فقط 

بهم میگفت من فشار کارمه باعث شده از تو دور شم 

ولی میدونین 

این هر روز خودش بهم قبلا گفته بود زنگ میزنه به خونه 

بدونه باباش داره چیکار میکنه 

یا مثلا وقت داره فوتبال با خونوادش ببینه 

با خانوادش وقت میزاره ولی به من میرسه فقط وقتی میخواد بخوابه یه تکست میده 

در طول روزم که خیلی کم .

اینم بگم من بهش به هر زبونی شد گفتم دارم از بی توجهیت رنج میکشم 

اولش با زبون خوش گفتم 

بعد قهر کردم 

دعوا کردم 

اما جواب نداد 

بهم زنگ زد دیشب 

کلی التماس و خواهش که نرو تو زندگی منی 

من به خاطر مشکلاتم بلد نیستم تعادل ایجاد کنم 

میگفت من بلد نیستم محبتمو نشون بدم 

منم همش میگفتم 

کسی که کسی رو دوست داره نا خوداگاه عشق میورزه محبت میکنه  و اینا همش بهدنه است . همش میگفت یه بار دیگه فرصت بده اما من پامو کردم توی کفش گفتم نه .


بچه ها واقعا دوستش دارم قبلا توی این چند ماه یه بار دیگه ام اینجوری شد 

هر موقع میدید میخوام برم 

اولش خودشو تخریب میکرد 

بعد هعی میگفت نرو و تو تنها امیدمی 


من واقعا دوستش دارم 

اخلاق های خوبی داره 

همینکه پرستاری از پدرش میکنه 

مسولیت خانواده اشو قبول کرده 

خیانت نمیکنه 

چشم پاکه 

حامی منه ( خانواده ام اصلا اهنیت نمیدادن رانندگی یاد بگیرم رفت منو نوشت کلاس بعضی وقت ها اون اوایل میومد با ماشینش بهم یاد بده )

با اینکه منو دوست داره ولی هیچ وقت درخواست نا به حا مثل پسرای دیگه نکرده 

احترام خانوادمو داره

 و کلا ادم مسولیت پذیریه برای من خیلی مهمه ولی همین داستان باعث شده من محو بشم 

انگار منو فقط توی تایم هایی که هیچ کاری نداره میخواد 

من اهمیت ندارم 


الان دو دلم اشتباه کردم میگین از دستش دادم یا بهتر بود خودمو خلاص کردم ؟ 

میدونین توی این مدت برام مثل حس یه پناه بود 

حرف هایی که به کسی نمیزدم به اون میگفتم 

حتی اون حرفارو به دوستام نمیگفتم 

خیلی دوستش دارم هنوز :(

ولی اون به من اهمیت  نمیده انگار

الویت ندارم 

نمیدونم چیکار کنم 

برای اولین بار حس میکردم یکی همه جوره باهامه ولی خودش کم کم نظرمو عوض کرد 

یعنی اوایل عالی بود اما ماه های اخر نه

اخه هیچکس عالی نیست....اوایل رابطه هیجانه فقط که چشم ادمو کور میکنه...

شما الان تازه داری واقعیت های زندگی اون ادمو میبینی و رابطه از اینجا تازه داره شروع میشه

امید بذر هویت ماست 💚🌱

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

این که انقدر درگیر خانوادشه چرا اصلا میخاد زن بگیره؟؟؟؟؟بره به خانوادش برسه.......بعدشم بهت گفته محبت کردن بلد نیستم......بش بگو برو هر وقت نگهداری از پدرمادرت بین تو و خواهر برادرات تقسیم شد و محبت کردنو یاد گرفتی برگرد بیا تا در موردت فکر کنم......

من یک دختر به ظاهر مغرورم .........میخاستم اسم کاربریم خانم گل باشه.........اشتباه تایپی شد  

دنبال یک فرد بی عیب و نقص نباش هرکسی یه جای کارش میلنگه بالاخره بنظرم اولا آیندتو باهاش درنظر بگیر که با توصیف های تو واقعا روشنه!! 

دوما فکر میکنم اون خیلی سرش شلوغه و تو بیکاری همش درگیر این مسائلی عزیزم خودتو مشغول کن با یک کاری باید درکش کنی

هرزگی روشن فکری نیست،بی حجابی هرزگی نیست،  بهشت نیز اجباری نیست، مرد حیوانی بی اختیار نیست، و زن بودن علل گناه کسی نیست.                                                                 حرف های دل یک دختر آریایی                                                                                                                                       (خودم نوشتم) 
اخه هیچکس عالی نیست....اوایل رابطه هیجانه فقط که چشم ادمو کور میکنه... شما الان تازه داری واقعیت ها ...

میترسم  من خواستم باهاش ازدواج کنم 

کلا منو ندید بگیره 

همش پیش مادر پدرش باشه 

درسته میفهمم اونا مریضن 

خب ولی منم ادمم 

منم دوست دارم کسی که میگه عاشقمه یا قراره باهم باشیم 

یه فضایی رو به من اختصاص بده 

میخواستم بگم فرصت بده بهش که دیدم فرصت دادی و درست نشده     و چون درست نشده ممکنه بعد ازدواج حادتر هم بشه چون میرید زیر یه سقف ممکنه تایم های زیادی رو پیشت نباشه چون هم پدر و هم مادرش به کمک نیاز دارن   ایشونم که دست تنهاس     ولی دمش گرم هوای پدر مادرش داره

ببین همسر منم پدر مادرش از من سالم تر هستن ولی ب من بی توجه هست حوصله نوشتن ندارم بگم چقدر ولی اوثر مردا همینن ادم نابود میشع اما نامزدت بنظرم واقعا شرایطش ایجاب میکنه رفتارشو

راهی که داریم میریم تهش قشنگه ❤️

همینکه پدرومادرشو جمع می‌کنه بدون مرد زندگیه ،بهش برگرد فقط اژش بخواه و بگو به محبتش نیاز داری همیشه

نصف زندگیم صرف این شد به آدمهای مهم زندگیم بفهمونم باباااااا من دشمنت نیستم با من نجنگ ..... دلم میخواد سی کیلو کم کنم واسم صلوات بفرستید تا بتونم ......هرکس امضامو بخونه صلوات نفرسته تا فردا یک کیلو چربی اضافه می‌کنه از من به شما نصیحت 😁😁😁😁
این که انقدر درگیر خانوادشه چرا اصلا میخاد زن بگیره؟؟؟؟؟بره به خانوادش برسه.......بعدشم بهت گفته محب ...

برادراش ازدواج کردن 

کلا زنگ به پدر مادرشون نمیزنن 

اونم همش بهم میگه اینا پیرن دلشون میشکنه بهشون چیزی نمیگم 

بعد میدونی به من میگفت من از وقتی خودمو شناختم همش دارم پرستاری بابامو میکنم و تو تنها بخشی هستی که باعث میشه به اینده ام امید داشته باشم 

اما واقعا نمیشه 

همش حس میکنم من ارزش ندارم 

چجوری اوایل رابطه میتونست مدیریت کنه 

برای من وقت بزاره اما الان نه 

خیلی حالم بده 


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز