حتی پدر شوهرم یه مبلغی به زور به حسابم ریخت که دستت باشه برای انجام کارتی طلاق
خودمم دنبال کار ها میبرمت
گفتم به همسرم نگین اومد به شما اینا رو گفتم
گفتن نمیگیم
اومدم خونم کار سپردم به اونا
ته دلم میترسید از کارم
ولی میگفتم دیگه تحمل ندارم
هفته ای که هفت روز بود سه چهار بار میزدم تهدیدم میکرد فحاشی میکرد
بارها میگفت نمیذارم دانشگاه بری کل ترمم خون به جگرم کرد هر شب با گریه میخوابیدم نکنه فردا نذاره دانشگاه برم