قلبم داره آتیش میگیره دلم بحال خودمو بچم میسوزه گناهِ منو این بچه چیه که باید اینجوری زندگی کنیم. بخدا هیشکی از دلم خبر نداره قلبم تیر میکشه. پارسال که خودش اعترراف کرد دوسال با یه دختره بوده و مثل زن وشوهر بودن اما تموم شده خدا میدونه چرا الانم چندوقته خیلی خیلی شک دارم حس میکنم دوباره با همونه اینی که بزور حموم میرفت الان تندتند میره هی اصلاح میکنه موهای بدنشو حتی.. یروز درهفته ام خونه نمیاد الکی میگه با دوستامم میدونم با هم قرار دارن منم نزدیکش میشم پسم میزنه خودشم که سمتم نمیاد. حالم ازش بهم میخوره بی پولیش از یطرف الانم که بخاطرش اومدم خونه مادرش با اونا زندگی میکنم چون نتونست خونه اجاره کنه. بخدا الان منو پسرم تو یه اتاق خواب کوچیک نشستیم اونم رفته دنبال عشق و حالش آخه چرا با ما اینکارو میکنه مگه من چیکار کردم
یعنی اصلا این چند وقت هیچ کاری باهات نداشته هیچ پولی بهت نداده اصلاحرف میزنید
نه والا امشبم اومد شامشو خورد رفت😔 بغض گلومو گرفته بود حسرت به دل موندم یبار سه تایی بریم بیرون امروز با پسرم رفتیم یه دور بزنیم غیر ازاین خیابون جایی رو نداریم اکثر جاها بسته و تاریک بود بیشتر دلمون گرفت😔