خونواده شوهرم از خواهرشوهرو برادرشوهروپدرو مادرشوهر همشون اذییتم میکنن دخالت میکنن نمیذارن زندگیمونو بکنیم مادرشوهرم مدام میخواد شوهرم رو وادارکنه منو کتک بزنه بچه هاش همینجور بامن خیلی بدن خسته شدم دیگه دیوونه شدم چقدداروهای عصاب بخورم ازجلو باهام خوبن به ظاهر از پشت سر خنجر که چه عرض کنم قمه میزنن زندگیم خون شده افسرده شدم ازدستشون نمیدونم چرا خدا جوابشونونمیده پیششون زندگی میکنم مدام غرمیزنن و بحث میکنن وقتی کارشون پیش نمیره میرن پشت سرم به شوهرم حرف میزنن