یه روز همسایه داییم که طبقه بالای داییمینا بود میبینه شوهر دختر خالم تنها میاد خونه داییم و اون روز داییم خونه نیست
کسی باور نمیکنه و فکر میکنن الکیه و دروغ
تا اینکه میگذره و دختر خالمم مشکوک میشه کم کم
به نقل از دختر خالم یه روز مهمون بودن خونه داییم شام و بعد از شام دختر خالم و داییم به طرز عجببی خوابشون میاد و خوابشون میگیره همون تاییمی ک خالم داره از شدت خواب بیهوش میشه و پسرشو شیر میده تو شیشه های تاویزیون میبینه شوهر دختر خالم و زنداییم تو یه گوشه از خونه تث بغل همن
بعدش خوابش میگیره و به روی خودش نمیاره شاید چون پشتیبان نداشته و مادرش فوت شده و زن بابا داشته