بعد رفتم گوشیو بردارم دیدم گوشیم نیس مطمئن بودم گذاشتم بالای بالشت اما نبود هی زنگ میخورد هی گوشی نبود
بالاخره روی ظرف شور پیدا کردم بابام بود جوابشو دادم ب علی و همسرش هم گفتم دایی بهتره بخوابیم ک نترسونیم خودمونو
من رفتم تو اتاق درو قفل کردم و خوابیدم تقریبا ساعت ۳ بود ک بچشون داشت گریه میکرد
بچه سیاه شده بود چشماش زده بود بیرون بلند جیغ میزد
رفتیم ک بچه رو ببریم بیمارستان همین ک پارو از خونه گذاشتیم بیرون بچه اروم شد
۱۰ دقیقه تو شهر دور زدیم بچه خوابید رفتیم خونه ی علی اینا ک بخوابیم باز بچه بیدار شد و گریه کرد گریه های شدید ک اون شب دیگه مجبور شدیم بریم خونه ما
رفتیم خونه ی ما و بچه اروم شد و خوابید همچی تموم شد تا...