تا اینکه چند ماه بعدش دوباره اینارو تو خونه دختر میبینن و دختر رو میزنن
و پسره هم میگه اگه نرید خواستگاری خودمو میکشم
خلاصه ماشین باباشو بر میداره فرار میکنه از خونه میگه هر وقت راضی شدید بگید بر گردم
مادر پسره کوتاه اومد رفتن خواستگاری دختره
حالا با چه وضعی همشون لباس مشکی پوشیدن
بدون دسته گل و فک کنم خرما هم بردن با خودشون
پدر دختر که میگه خرما برای چی مادر میگه امشب شب عذای منه
و خلاصه عقدش میکنن بدون هیچ جشن و هدیه و حتی مهمونی کوچیک