هنوز مادر نشدم، اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده...
دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده...
دلبندم هنوز ملاقاتت باخدا تمام نشد!
تمام گفته ها و ناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم...
بیا که دیگر تاب نگاه های سنگین جماعت را ندارم!
بیا و در مقابل دیدگان پدرت سرافرازم کن...
راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت ميكشم.
عزیزم، اینجا برای داشتنت دست به هر کاری میزنم، من خودم را همین حالا مادر می دانم اما هیچکس مرا مادر خطاب نمی کند،می دانی تا تو را نداشته باشم هیچکس مرا مادر به حساب نمی آورد...
قشنگ ترین آرزویم ،بیا و رویا هایم را سر و سامان بده...