سر بد قولی هاش همیشه اینجوری بوده یه قولی بهم میده تا عملی بشه یه ماه طول میکشه هشت روزه قراره منو ببره بازار یه کار مهمی دارم هر شب من باید به خواسته هاش تن بدم و اون قسم و قول الکی که فردا میبرم امروز گفتم دیگه هشت روزه داری سر کارم میزاری بردی بردی نبردی دیگه باهام حرفم نزن گفت باشه خودتو جم کن بعد که داشتم ضد آفتاب میزدم صورتم همه رو پاک کرد و همش با شوخی سیلی میزد و میخندید منم چن بار گفتم نکن تورو خدا خودمو جم کنم داشتم موهامو میبینم همش میزد موهامو بهم میریخت باز اعتنا نکردم داشتم شلوار میپوشیدم همش شلوارمو میکشید پایین دیگه جوش اوردم شونه رو کوبدندم تو دیوار و ناگهانی بغضم گرفت کلی گریه کردم لباسامو در اوردم و خوابیدم وقتی داشتم گریه میکردم اومد معذرت خواهی منم جوابشو ندادم اونم زد از خونه رفت بیرون بعد زنگ زد بعد چن دقیقه پایین منتظرم منم گفتم نمیام خودتو خسته نکن اومد خونه دو سه تا سیلی محکم زد تو صورتم گفت من خر توم که سر کارم میزاری
انگار نه انگار اونه که هشت روزه بخاطر یه بیرون رفتن جون به لبم کرده اعصابم از دست قول های همیشکیش که هیچوقت بهش عمل نمی کنه خستم آخر سرم مقصر من میشم خسته شدم از دست شوخی ها ی مسخرس هیهیچوقت جدی نیس همش منو انگولک میکنه و یا موهامو میکشه یا گاز میگیره یا فشارم میده انقد گفتم نکن نکن نکن خسته شدم همیشههههه خدا موقع خواب بیداری این مدرسه بد قول و رو مخی