مسابقه روز مادر

خاطره فقط دردورنج .آه بیماری  پیری .

وقتی پسرم دنیااومد خیلی گرسنه بود و شیر میخواست

تخت عرض کمی داشت

دکتر گفت حواست باشه مبادا بچه از بغلت بیفته

چنان هول شده بودم پسرمو شیر بدم تا گرسنگیش رفع بشه و در عین حال نیفته از روی تخت🥰

که یهو دکتر داد زد و دویید طرفم

سرم جابجا شده بود رفته بود زیر پوستم و دستم مث بادکنک باد کرده بود

تخت کناریم اما بچشو نمیخواست

اصن بچشو نگاه هم نکرد

دکتره منو نشونش داد گفت ببین این یه مادره تو هم یه مادر

(اینو گفت تا اون خانوم بلکه به خودش بیاد و بچشو شیر بده)

وقتی اولین بار بعد از زایمان دیدمش فکر میکردم عین فیلم ها ادم از این رو به اون رو میشه دگرگون میشه اما حس کردم یه تیکه از قلبم و به عنوان قلب کوچیکم اوردن برام انگار که همیشه بوده همیشه تو زندگیم بوده و خواهد بود نگاش میکردم باورم نمیشد اینی که تو شکمم بود تکون هاش و حس میکردم ذوق میکردم الان تمام اجزای صورتش و میبینم و لمس میکنم❤️🥺

بعدش که سرم و گذاشتم رو گردنش حس میکردم بوی بهشت میده فرشته ی اسمونی من و خدا بهم هدیه داد

همونجا بود که مادرم بهم گفت مادر شدنت مبارک دختر کوچولو ی من

منم از موقعی که این نعمت قشنگ و دارم تصمیم گرفتم که واسه همه ی منتظر ها یدونه از این فرشته ها بخوام!

وقتی پسرم به دنیا اومد ۱۶سالم بود و الان ۲۰سالمه خاطره ام این بود ک اصن هیچی نمی‌دونستم از درد و بچه داری وقتی ام ب دنیا اومد گذاشتنش تو بغلم منم نمی‌دونم چرا از بچم انگاری ترسیده بودم گریه میکردم ک ورش دارین از بغلم🥹😂

من که بعد پنج تاسقط این بچه برام مونده بود وقتی بدنیا اومد انگار تموم دنیا بهم داده بودن قرار بود سزارین بشم ولی دکتر وقتی معاینه کرد گف برا طبیعی شرایط بدنت عالیه خلاصه با کمک دکتر تونستم یه زایمان طبیعی عالی داشته باشم دکتر هر کدوم از کادر میدید میگف عجب زایمان خوبی . بیرون به همسرم هم گفته بود عجب صبری داره خانومت. خلاصه دخترم یه نی نی گوگولی لپ گلی خوشگل با وزن 2990 بدنیا اومد خدا انشا... این تجربه شیرین نصیب همه زنان ایرانم بکنه.

و منی که با قلبی شکسته پیاما هاتون رو میخونم.😔

خدا بچه هاتونو براتون نگه داره.

منم خاطره مادر شدن دارم ولی فقط 4 ماه توی شکمم بود و بعدش تنهام گذاشت.

 اما حس مادری در من بوجود آورد. یه ماهه که جگرگوشم رو ازدست دادم و شبا توی خلوت براش اشک میریزم.

انشالله هیچ مادری داغ بچه نبینه و آغوش هیچ مادری خالی از فرزندش نشه

سهم من از شادی مادر شدن همین لبخندهای کم عمق سر صبحی جلوی میز توالت است. از هاله هایی که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نشد و هاله ماند.

سرزنشم نکنید مادر هستم دیگر، بودن کم رنگ هم مرا خوشحال می کند.

#بیبی چک.

دعا میکنم همه مادر شیم.برای منم دعا کنید

من بعد از ۵سال خدا بهم دوقلوهام روداد شب وروزم گریه بود چقدربه امام رضا التماس میکردم وقسمش میدادم به جوادالائمه که کمکم کنه ماهی که باردار شدم شب شهادت امام رضا بود خواب دیدم یه پیرمردی بالای سرم نشسته با ریش و موی سفید توی خواب میگفتم ایشون امام رضاست یا از طرف امام رضا اومده همینطوری که نگاشون میکردم یه هسته‌ی خرما گذاشتن توی دستم وبهم گفتن بکارش وقتی از خواب بیدار شدم دستما باز کردم و دنبال هسته‌ی خرما می‌گشتم صبحش که برای همسرم تعریف کردم گفتن که من مطمئنم تو این ماه باردار میشی وخدا خواست ومن همون ماه دوقلو باردار شدم منی که بادوبار آی یو آی باردار نشدم طبیعی باردار شدم و روز ولادت حضرت معصومه دوقلوهام پسر ودختر قشنگم به دنیا اومدن وشدن عشق ونفس مامان ومنا به آروزی مادر شدن رسوندن لحظه ی اولی که دیدمشون انگار دنیا رو بهم دادن عزیزای مادر اگه بدونید چقدر چشم انتظارتون بودم الهی که همه طعم شیرین مادر شدن رو بچشن

سلام روزی که بچم دنیااومدبخترین روزم بودشدتنهاخواهرم وتنهاهمدمم بوی عطرش وقتی بغلم بودتموم مشامم روپرکرد امابرای یه لحظه میخ شدم روی دستش روی اون لکه قهوه ای وسفیدبوددکترااومدن تبریک گفتن امامن نگاهم روی بچم بودچرابچم آروم نمیشداصلا آروم نمیشدگریه های مداوم وبی قراری های شدیددقیقا بچم بیست روزش بوده حالش بدشدیادمه هنوزموهامودرست شونه نکرده بودم وباصورتی پف کرده ولباسای چروک راهی مطب های مختلف بودیم اما هیچکس نمی‌گفت بچم چشه باحال زارنشستیم توی ماشین بارون شروع کردزدن ومنوهمسرم هردوبه هم نگاه میکردیم که همون لحظه بچم ازحال رفت و به هوش نیومدسریع به سمت اورژانس رفتیم وگفتم بچم یکدفعه ازحال رفته وگفتن بچتون مشکل خاصه ومغزش دچارعارضه شدهمین الان وقتی اینوشنیدم یادمه انقدسرموکوبیدم داخل دیوار که ازحال رفتم وشیرم بعدازاونروزخشک شدومرده متحرک شدم اکسیژن خونش افت کرددرست بیهوشش نکردن بازجربچم به صورتم چنگ زدوخون روی صورتم بالااوردتابحال دوباراین مشکل براش پیش اومده اون لحظه بچه بیست روزم داخل آی سی یوبیهوش بودمنم بعدازضربه به سرم نیم ساعت که بیهوش بودم وبادیدن این اتفاق که آفتابی نهایت داغون شدم لطفابرامون دعاکنین ودعاتون روازمنه مادردریغ نکنین .روزمادربرام تداعی سخت ترین روزنامه.روزتون مبارک مادران گل

یکی ازخاطره هام این بود خواب بودم دربالکن  پنجره خونمون بازبود  وپسرم بیدارشده بود  رفته بود توبالکن یعنی یادمه  خواب بودم با جیغ ازخواب پریدم  فقط چشم بسته رفتم دنبال بچم   دقیقا غریزه مادریم  بیدارم کرده بود و  پسرم ک لب بالکن میخاست بیفته گرفتمش قربون خدابرم اگه ی دقیقه دیرتر پامیشدم نمیخام فکرشوکنم   چی میشد

خدایا مرسی ک حس مادری درونم بیدارکردی و بچم  حفظ کردی😍

عزیزم الان بچت سالمه؟

چن سالشه؟

 وقتی که دخترم دنیا اومد من خودمم تازه بدنیا اومدم باهاش بچگی کردم بازی کردم باهم بزرگ شدیم باهم گفتیم باهم خندیدیم باهم غذاخوردیم و الان چهار سالمونه.و داریم باهم دیگه بزرگ میشیم.من تو سن کم باردار شدم و دخترم رو دنیا اوردم اگر هزار بار هم به عقب برگردم بازم تو همون سن بار دار میشم و عاشقانه بچمو بغل میگیرمو باهاش بچگی میکنم تا طعم زندگی شیرین رو بچشه و از زندگیش با همه کمه و زیادش نهایت لذت رو ببره.خدارو شکر بخاطر نعمتاش الهی که تو هر خونه اییی بچه هایی باشه که پدرو مادر با دیدنشون لبخند به لبشون بشینه و روزی هزاران بار خدارو شکر بکنن

بهترین خاطره شاید از نظر خودم بهترین باشه ولی خوب اون زمان خیلی برام سخت بود قبول کردنش

موقعی بود که فهمیدم برای بار سوم مادر شدم و وقتی رفتم سونو فقط و فقط به خاطر فهمیدن اینکه چند هفته هستم تا سقط کنم🙄🙄

وقتی سونو تموم شد دکتر مونیتور رو چرخوند به طرفم و گفت نگاه کن این قلبشه این ستون فقرات و این انگشتای دست و اینم اپاهاش 

درکمال تعجب گفتم مگه چند ماهه؟؟😲😲😲😲

گفت ۴ماهت تمومهو وارد ۵ماه شدی به شدت ناراحت شدم

ولی الان بهترین دوران بوده برام بهترین خاطره شده برام و اون زمان قدر ندونستم😊😊😊😊😊

والان ۱۵سال میگذره و هر بار که نگاهش میکنم از خودم خجالت میکشم 😉😉

وقتی پسرمم به دنیا اومد خیلی گرسنه بود تو اتاق عمل خیلی گریه میکرد دوبار گذاشتنش روی صورتم و در جا اروم گرفت و وقتی بردنش خیلی گریه میکرد حدود یک ساعت شد که من تو اتاق عمل موندم بعد که رفتم بخش پرستارا گفتن پسرت خیلی گشنه بود ماهم دستاشو گذاشتیم دهنش تابخوره ساکت بشه اشک شوق تو چشمام حلقه زد با این که تجربه ی دومم بود ولی انگار اولین بچمو دنیا اوردم همون قدر لذت بخش و همون قدر شیرین بود.