عزیزم اینا تمومی نداره
کام زندگیت رو تلخ نکن سر این مسائل
منم خیلی کشیدم از دست خانواده شوهر
از سر عقد تا ماه عسلم کوفتمون شد
هیچ مناسبتی یادم نیست که خاطره خوب داشته باشم
3سال پدرمو درآوردن مادر و دختر اوایل که همسرم رو حساب چی نمیذاشتن من خیلی هم خوشحال بودم چون میدیدم ازمون دورن
بعدش که پدرشوهرم بیماری لاعلاج گرفت بهمون نیاز پیدا کردن کم کم لولیدن تو زندگیمون
از دستشون افسرده شدم داروی ضدافسردگی میخورم
پرخوری عصبی دارم
رابطه فیزیکی با همسرم ندارم
و کلی مشکلات دیگه
ولی اونا دارن زندگیشون رو می کنن
ماه به ماه 22میلیون هزینه درمان پدرشوهرم از جیب همسر من میره
ولی تا حالا بروش نیاوردم
خودم رو میذارم جای همسرم میگم خدایی نکرده اگه پدر من بود و مشکل مالی داشت نباید من یا د اداشم کمک میکردیم
ولی خب مادرشوهرم هنوزم پاش تو گلوی زندگیمونه
خدا خودش جواب ظلم هایی که در حقم کردن رو بده من با این سنم قرص اعصاب میخورم اون با 80سال سن یه آسپرین نمیخوره