تجربه سقط قانونی جنین ۱۸ هفته ی (دیسپلازی استخوانی)

توی اون لحظه حس زور زدن داشتم و وقتی زور زدم یه لخته عین جیگر اندازه کف دست دفع شد فک کردم سقط،کردم و تموم اما خون با فواره زد بیرون و روی تخت پر شد از لخته های بزرگ و خون فشارم داشت افت میکرد و ضربان قلب بشدت بالا بود دکتر رو صدا کردن دکتر بمحض دیدنم گفت رحم ترکیده و باید بره اتاق عمل خدای من وحشت کل وجودم رو گرفته بود دگتر گفت اول سزارین میکنم ببینم رحم سالمه یا نه بعد اگر سالم بود کورتاژ میکنم خدای من  توی چند دقیقه من فرستاده شدم اتاق عمل و برام سوند مثانه زدن 

دکتر اصلا صبرر نکرد و فوری اومد اتاق عمل و بمحض بیحس شدن شروع کردن جراحی باز شکمی که بعد از باز کردن گفت دخترم خدا بهت رحم کرده و رحمت سالمه و هیچ اتفاقی نیفتاده اما طبق قانون ما اجازه نداریم جنین زیر ۲۵ هفته رو سزارین کنیم و باید کورتاژت کنم به دستیارش گفت از بالا شروع کنه بخیه زدن و دکتر رفت بزای کورتاژ و ساکشن من اینقد وضعیتم وخیم بود سه کیسه خون بهم زدن و هیچی متوجه نبودم فقط موقع که رفتم اتاق عمل گریه کردم که خدایا بچمو یتیم نکن واقعا داشتم میمردم و روحم داشت از بدنم خارج میشد دکتر عملش دو ساعت طول کسبد پ منو یکساعت فرستادن ریکاوری

چهل دقیقه ریکاوری بودم بعدش فرستادن بخش و تازه خانوادم رو بعد از پنج روز دیدم و شش ساعت بعد اولین راه رفتن بعد از سزارین و کورتاژ بود یکم سخت بود ولی خب شکر خدا با کمک شیاف و مسکن تونستم تحمل کنم و چندین بار راه رفتم و دسشویی رفتم و فرداش مرخص شدم  

تو کل تاپیکایی که خونده بودم همه فوقش دو روز بستری بودم و کسی اصلاااا حتی شرایط شبیه بمنم نداشت چه برسه عین  من امروز روز دوم ترخیصمه خونریزی ندارم ولی شکمم از تو خیلی درد میکنه و دکتر گفت بخاطر انقاباضات شدید رحمته و زمان میبره خوب بشه بسختی میشینم و پا میشم و دردناکه اما تحمل میکنم تا زودتر سرپا بشم و بتونم کمک حال پسرم باشم شوهرم اینقد تو کل اون پنج روز گریه کرده و غصه خورده نزدیک ده کیلو لاغر شده پسرم توی کل سه و نیم سالش یه ساعتم ازم دور نبود و خدا بهش خیلی صبر داد که بدون من با بقیه خانوادم مونده بود کل خانواده بسیج بودن برای نگهداریش خاله دایی عمو عمه مامانا و شکر خدا کنار اومده بود با ندیدنم غصه از دست رفتن پسرک ۱۸ هفته ی تا ابد رو دلم میمونه اما از خدا ممنونم که بهم عمر دوباره داد تا کنار پسرم بتونم زندگی کنم اما دیگه هسچوقت فکر نکنم بتونم سزاغ بارداری و زایمان برم با این اتفاقات تلخ  
اگر کامنتی رو دیر جواب دادم یا انلاین نبودم ببخشید حال مساعدی ندارم و بزور شیاف سرپام 

کاش ادم بچش سالم باشه و بارداری و زایمان سختیاش بخدا که شیرینه من با شکم خالی و بغل خالی با کلی درد اومدم خونم و پسرم مداوم میگه مامان چرا از بیمارستان داداش نیاوردی و من میکیرم با این حرفش