من از اول که وارد خانوادش شدم سعی داشتم روابط رو صمیمی تر کنم و مادرشوهرم هم بظاهر راضی بود و بهم نزدیک میشد
از همون موقع بارها متوجه شدم مادرشوهرم سعی داره منو جلو شوهر و پدرشوهرم خراب کنه
در حدی که از بقیه هم میشنیدم چیا میگه
اینم بگم که تو روم هیچوقت حرفایی که پشت سرم زده رو نمیگفت
درسته توهین و تحقیر میکرد و خودشو دخترشو خیلی تابلو جلو شوهرم تعریف میکرد و منو پایین میاورد ولی جوری نشون میداد که منو خیلی دوست داره
حرفاشم تا حدودی تاثیر گذار بود و پدرشوهرم باهام حرف نمیزد با شوهرمم خیلی دعوا داشتیم
از وقتی به خودم یه تکونی دادم و از خودم دفاع کردم اوضاع خیلی تغییر کرده
مادرشوهرم سر تک تک کلمات و رفتارام دعوایی درست میکرد که از شوهرم متنفر میشدم
خواهرشوهرم نیم ساعت خونه پدرشوهرش کار میکرد ده بار به شوهرم مستقیم و غیر مستقیم میگفت ولی من برمیداشتم میبردمش دکتر و آزمایشگاه وخونه ی مامانش و ... یکبار جلو شوهرش یا شوهرم به زبون نمیاورد